میشود راه شوی و سر به راهم بکنی؟
مژه بر هم بزنی و رو به راهم بکنی؟
به غزلخوانی چشمان سبزت مستم
آمدم شعر شوم تا که نگاهم بکنی
دیدن روی تو ای ماه گناه است اگر
من به سر آمدهام غرق گناهم بکنی!
سر که آشفته شود شانه برایش خوب است
هر دم آشفته شوم، شانه فراهم بکنی
ماهِ من حرف حساب تو شنیدن دارد
من خودم خواستهام تا که دیوانه ام بکنی
منِ متروکِ رها دور و برم دیوار است
چهشود، راه شوی و سر به راهم بکنی
:: برچسبها:
شعر,
|